موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی و...آماده دریافت نظرات شما هستیم

موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی و...آماده دریافت نظرات شما هستیم

موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی ومذهبی با موضوعات جذاب

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هندیون» ثبت شده است

خر جوانی میخواست زنی اختیار کند. سر انجام مادر خویش را مجبورکرد که به خواستگاری ماچه خر همسایه برود. مادر که پاردُمش از گردش روزگارساییده شده بود به اوگفت : کره خر جان ، برای ازدواج باید مغز خر و دل شیر داشت، می دانم که اولی را داری ولی از داشتن دومی بیم دارم.

کره خر که از عطر یونجه زار و بوی دلدار سرمست بود، پاسخ داد : مادرجان به خود بیم راه مده ،هرچه خواهی از مرحوم پدر به ارث برده ام، دیگر نگران چه هستی،اکنون آنچه می توانی در حق این خرترین انجام بده که یار چشم انتظار است و رقیب بسیار.

سرانجام مادر با اکراه به خواستگاری رفت و پس از چندی به میمنت و مبارکی عقد جاری شد و زندگی سرشار از خریت آنها آغاز گردید و اینک ادامه ماجرا...

البته دوستان عزیز لطفا جدی نگیرید !!!





چون که شد صیغه عاقد جاری هر دو گشتند خر یک گاری

بعد آن وصلت خوب و خَرَکی هردو خوشحال ولیکن اَلَکی
هر دو خرکیف ازین وصلت پاک روز وشب غلت زنان در دل خاک
نرّه خر بود پی ماچۀ خویش آخورش چال ، علف اندر پیش
ماچه خر با ادب و طنّازی داشت می داد خرک را بازی
بُرد سم های جلو را به فراز پوزه چرخاند به صد عشوه و ناز


گفت به به چه خر رعنایی مُردم از بی کَسی و تنهایی
یک طویله خری ای شوهر من تو کجا بوده ای ای دلبر من
بین خرها نبود عین تو خر آمدی نزد خودم بی سر خر
نه بود مادر تو در بر من نه بود خواهر تو سرخر من
چون جدا گشتی از آن جمع خران کور شد چشم همه ماچه خران
بعد ازین در چمن و سبزه و باغ نیست غیر از من و تو هیچ الاغ


یونجه زاریست در این دشت بغل ببر آنجا تو مرا ماه عسل
زود می پوش کنون پالون نو پُر بکن توبره از یونجه و جو
باز شد نیش خر از خوشحالی گفت به به چه قشنگ و عالی
عرعری کرد به آواز بلند هردو از فرط خریّت خرسند
ماچه خر بود پر از باد غرور که عجب نره خری کرده به تور
بعد ماه عسل و گشت و گذار نره خر گشت روان در پی کار
شغل او کارگر خرّاطی گاه می رفت پی الواطی


نره خر چون خرش از پل رد شد با زن خویش شدیداً بد شد
عرعر و جفتک او گشت فزون دل آن ماچه نگو، کاسۀ خون
ماچه خر گشت، بسی دل نگران چه کند با ستم نرّه خران
مادرش گفت کنون در خطری زود آور به سرش کره خری
میخ خود گر تو نکوبی عقبی مگر از بیخ تو جانا عربی
ماچه خر حرف ننه باور کرد پالون تاپ لِسَش دربر کرد


دلبری کرد به صد مکر و فسون ماچه خر لیلی و شوهر مجنون
بعد چندی شکمش باد نمود از بد حادثه فریاد نمود
گشت آبستن و زایید خری شد اضافه به جهان کره خری
نره خر دید که افتاده به دام جفتک خویش بیافزود مدام
ماچه خر داد ز کف صبر و شکیب در طویله تک و تنها و غریب
یک طرف کره خری در آغوش بار یک نره خری هم بر دوش


گشت بیچاره، چو این کاره نبود جز طلاق از خرنر چاره نبود
کرد افسارو طنابش پاره شد جدا ماچه خر بیچاره
تازه فهمید که آزادی چیست درجهان خرمی و شادی چیست
دیگر او خر نشود بیهوده تازه او گشته کمی آسوده
هرکه یک بار شود خر، کافیست بیش از آن احمقی و علافیست
مغز خر خورده هرآنکس که دوبار با خری باز نهد قول و قرار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۲۱:۱۰
حسین تنگستانی

                                                                                                                                           دوران نخست جنگ های ایران و توران، روزگار زایش داستان های پهلوانی و غم‌نامه (تراژدی) نیز هست. بخش بزرگ شاه‌نامه و بسیاری از بندهای مهریشت، آبان یشت و... اوستا، ویژه ی این جنگ ها است. در گام های آغازین این جنگ هاست که «رستم»، بن مایه ی اصلی داستان های پهلوانی «ایرها»، شکل می گیرد، می بالد و از راه شاه نامه، جهان گیر می شود.


رستم نماد، آرزو (ایده آل) و یا انسان آرمانی «ایرها» یعنی آریایی ها است. با همه ی رفتار و کردار انسانی، نیرومند است، در اندازه های شکست ناپذیر بودن. در رزم و بزم، انسان کامل است. رستم از هوش و خِرَد بسیار برخوردار است و با وجود نیروی بسیار، همیشه دوراندیش است. عاقبت سنج و خداترس است و همیشه در خوشی و ناخوشی به یاد اوست. رستم فروتَن است و پاک چشم، فداکار و پذیرای کامل قوانین و سلسله مراتب حاکم و ... رستم چنان پهلوان کاملی است که اسفندیار از او این‌گونه یاد می کند: «چنان آفریدی که خود خواستی».


پدران رستم، همه پهلوانان نام‌دارند و همیشه در نبرد علیه تورانیان، پهلوان سپاه ایرها بودند. تنها پهلوانی که با آن ها پهلو می زند، «کارن» فرزند کاوه ی آهن‌گر است. چنان که گفته شد، با وجودی که پدران رستم، نام‌دارند ولی با تماشای نبرد «کارن» و بهره گرفتن از آموزه های این نبرد، برای نخستین بار، پای به میدان جنگ می گذارد.


البته راهنمایی های پدرش «زال» نیز بسیار موثر است. به یاد داشته باشیم که پیش از این، رستم هنرنمایی ها کرده بود: در نوجوانی، پیل سپید را که زنجیر پاره کرده بود کشته، به کوه سپند رفته و کی‌قباد را از کوه البرز آورده بود و... ولی هنرنمایی رستم، در نبرد با افراسیاب است:


چو رستم بدید آنک قارن چه کرد * چه‌گونه بود ساز ننگ و نبرد

به پیش پدر شد بپرسید از وی * که با من جهان پهلوانا بگوی

که افراسیاب آن بد اندیش مرد * کجا جای گیرد به روز نبرد

چه پوشد کجا برافرازد درفش * که پیداست تابان درفش بنفش

من امروز بند کمرگاه اوی * بگیرم کشانش بیارم بروی

بدو گفت زال ای پسر گوش‌دار * یک امروز با خویشتن هوش‌دار

که آن ترک در جنگ نر اژدهاست * در آهنگ و در کینه ابر بلاست

درفشش سیاهست و خفتان سیاه * ز آهنش ساعد ز آهن کلاه

همه روی آهن گرفته به زر * نشانی سیه بسته بر خود بر

ازو خویشتن را نگه‌دار سخت * که مردی دلیرست و پیروز بخت



در این جا، سرفرازترین پهلوان جهان، در قالب پُرآوازه‌ترین حماسه ی پهلوانی جهان به دست فردوسی، در حال زایش است. برپایه ی اسناد کهن ایرانی، رستم در پاسخ پدرش زال چنین می گوید:


جهان آفریننده یار منست * دل و تیغ و بازو حصار منست

برانگیخت آن رخش رویینه سم * برآمد خروشیدن گاو دم

چو افراسیابش به هامون بدید * شگفتید ازان کودک نارسید

ز ترکان بپرسید کین اژدها * بدین گونه از بند گشته رها

کدامست کین را ندانم به نام ...

برفتند ترکان ز پیش مغان * کشیدند لشگر سوی دامغان

وزانجا به جیحون نهادند روی * خلیده دل و با غم و گفت‌وگوی


هفت خوان، کشتن دیو سپید، نبرد با پادشاه هاماوران و رهانیدن کی کاووس از بند، باز آوردن کی کاووس پس از پرواز نافرجام، نبرد با سهراب و پیروز شدن بر وی، نبردهای بسیار با تورانیان آریایی نژاد به خاطر کین سیاوش، نبرد با اسفندیار و...، از برجسته ترین کارهای رستم دستان است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۱۹:۲۹
حسین تنگستانی

به نظر شما این مرقد کدام شخصیت تاریخی است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۱۸:۴۳
حسین تنگستانی

هندیجان (هندیون، هندیان، هندیگان، اندیگان) یکی از شهرهای تاریخی ایران با قدمتی بیش از ۳۰۰۰ سال، در جنوب شرقی استان خوزستان و در ۷۰ کیلومتری جنوب شرقی بندر ماهشهر و در شمال خلیج فارس قرار گرفته‌است. رودخانه‌ای موسوم به هندیجان یا زهره این شهر را به دو نیمه شمالی و جنوبی تقسیم می‌کند.
هندیجان بندری است که در ۳۰٫۱۵ درجه عرض جغرافیایی و ۴۹٫۴۳ درجه طول شرقی شهرستان اهواز قرار دارد و ارتفاع این شهر از سطح دریا به ۵ متر می‌رسد. آبادیهای هندیجان در قرون اخیر بسیار بوده‌اند ولی به علت بیماری طاعون در سال ۱۲۴۷ هجری قمری شهر هندیجان رو به خرابی نهاد.
زبان این دیار فارسی با گویش محلی (گویش بندری) است که البته تشابهات بسیاری میان این گویش و گویش اقوام بختیاری وجود دارد.
برچسب‌ها: هندیجان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۶:۰۶
حسین تنگستانی

خرگوش بازیگوش (یک داستان کوتاه انگلیسی به همراه ترجمه)

Peter was eight and a half years old, and he went to a school near his house. He always went there and came home on foot, and he usually got back on time, but last Friday he came home from school late. His mother was in the kitchen, and she saw him and said to him, "Why are you late today, Peter

"My teacher was angry and sent me to the headmaster after our lessons," Peter answered

?""To the headmaster?" his mother said. "Why did she send you to him

"Because she asked a question in the class; Peter said, "and none of the children gave her the answer except me."

His mother was angry. "But why did the teacher send you to the headmaster then? Why didn"t she send all the other stupid children?" she asked Peter

."Because her question was, "Who put glue on my chair?" Peter said



پیتر هشت سال و نیمش بود و به یک مدرسه در نزدیکی خونشون می‌رفت. او همیشه پیاده به آن جا می‌رفت و بر می‌گشت، و همیشه به موقع برمی‌گشت، اما جمعه‌ی قبل از مدرسه دیر به خانه آمد. مادرش در آشپزخانه بود،‌ و وقتی او (پیتر) را دید ازش پرسید «پیتر، چرا امروز دیر آمدی»؟

پیتر گفت: معلم عصبانی بود و بعد از درس مرا به پیش مدیر فرستاد.

مادرش گفت: پیش مدیر؟ چرا تو را پیش او فرستاد؟

پیتر گفت: برای اینکه او در کلاس یک سوال پرسید و هیچکس به غیر از من به سوال او جواب نداد.

مادرش عصبانی بود و از پیتر پرسید: در آن صورت چرا تو را پیش مدیر فرستاد؟ چرا بقیه‌ی بچه‌های احمق رو نفرستاد؟

پیتر گفت: برای اینکه سوالش این بود «چه کسی روی صندلی من چسب گذاشته؟»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۶:۰۰
حسین تنگستانی

                                          مختار بن ابی‌عبید ثقفی

مختار بن ابی‌عبید ثقفی (زادهٔ ۱ در طائف[۴] – درگذشتهٔ ۶۷ هجری قمری در کوفه[۴]) رهبر چهارمین قیام بعد از حادثهٔ عاشورا ست. پنج سال بعد از آن حادثه او در کوفه به خونخواهی برخاست و بسیاری از عاملان حادثه را کشت و ۱۸ ماه به حکومت رسید. در این مدت جنگ‌های زیادی کرد و در اولین جنگ خود عبیدالله بن زیاد را نیز کشت. پس از آن نیز مناطق زیادی را به زیر سلطهٔ عراق آورد. اما سرانجام با همکاری اشراف کوفه سپاه مصعب پسر زبیر از بصره او را شکست داد و کشت.


درباره لقب ابوکیسان که به اتفاق اکثر متون لقب مختار بوده‌است برخلاف وجه تسمیه آن اختلافی نیست. لقب کیسان را از کیس به معنی زیرک، مدبر، عاقل، از زبان امام اول شیعیان و خلیفه چهارم اهل سنت، علی بن ابی‌طالب در زمان کودکی مختار می‌دانند.[۵]


اگرچه فرقهٔ کیسانیه منسوب به او است. امّا مورّخان در صحت این ادعا اختلاف دارند.تولد و خاندان[ویرایش]


مختار در سال اول هجری (۶۲۲ پس از میلاد) زاده شد. مختار پسر ابوعبید پسر مسعود پسر عمرو پسر عمیر پسر عوف پسر قسی پسر هنبه پسر بکر پسر هوازن است. قبیله نامدار و گسترده‌ای از هوازن، از اعراب منطقه طائف می‌باشد. خاندان مختار از شیعیان وفادار به اهل بیت بودند. لقب مختار کیسان به معنی باهوش و زیرک است، وجهه تسمیه فرقه کیسانیه از لقب مختار اتخاذ شده‌است. کنیه مختار ابو اسحاق است. لقب کیسان را علی بن ابی طالب به او داد.[۷].


پدر مختار، ابوعبید ثقفی است که در اوایل خلافت عمر از طائف به مدینه آمد و در آنجا ساکن شد.[۸] او یکی از سرداران بزرگ جنگ با ارتش ایران در زمان عمر بود. مختار در هنگامی که سیزده سال داشت در جنگ یوم‌الجسر به همراه پدرش شرکت کرد.[۹] ماجرای او در واقعه یوم‌الجسر در جنگ با ارتش ایران در منطقه بصره معروف است.[۱۰]


مادر مختار دومه‌است که از زنان با شخصیت بود و او را صاحب عقل و رای و بلاغت و فصاحت دانسته‌اند. مادر مختار هنگامی که او از عبدالله بن زبیر به صورت عجولانه درخواست حکومت عراق عرب را کرد، انتقاد نمود.[۱۱][۱۲] او ادب و فضائل اخلاقی را از اهل بیت محمد آموخت[۱۳] و در آغاز جوانی، همراه با پدر و عموی خود برای شرکت در جنگ با لشکر ایران به عراق آمد و خاندان او همانند بسیاری از مسلمانان صدر اسلام، در عراق و کوفه ماندند. مختار در کنار علی بود و پس از کشته شدن او، برای مدتی کوتاه به بصره آمد و در آنجا ساکن شد.[۱۴]

پیش از حادثهٔ عاشورا[ویرایش]


مختار در کنار عمویش، سعد بن مسعود که حاکم مدائن بود از سال ۳۷ هجری قمری یعنی در ۳۷ سالگی زندگی سیاسی خود را آغاز کرد. در صلح ساباط در سال ۴۱ با پناه آوردن حسن بن علی از خیانت و ترور به عمارت مدائن، یکی از نکته‌های تاریک زندگی مختار رقم خورده‌است.


مختار بعد از صلح حسن بن علی به کوفه رفت و چون حسن بن علی را یاری نکرده بود برای جبران این اتفاق او در زمره کسانی بود که از کوفه به حسین بن علی نامه نوشت.[۱۵] خانه مختار محل ورود مسلم بن عقیل بود[۱۶]. پس از آن که مسلم وارد کوفه شد، مستقیما به خانه مختار رفت، مختار او را گرامی داشت، رسما از او پشتیبانی کرد[۱۷] و با او بیعت کرد. با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه، مسلم صلاح دید به خانه هانی بن عروه نقل مکان کند. مختار نیز به منطقه خطرنیّه و اطراف کوفه برای جمع‌آوری افراد و گرفتن بیعت برای مسلم حرکت کرد. امّا با دگرگونی اوضاع کوفه و تسلیم مردم در مقابل ابن زیاد، دوباره به کوفه بازگشت.[۱۸][۱۹]


ابن زیاد دستور داد که دعوت کنندگان حسین و طرفداران مختار با وی بیعت کنند، وگرنه دستگیر و اعدام می‌شوند.[نیازمند منبع] وی طی ماجرایی طولانی هانی و مسلم را دستگیر و اعدام کرد. ابن اثیر در این زمینه گفته‌است: «ابن زیاد پس از مسلط شدن بر اوضاع و قتل مسلم و هانی، به شدت در جست و جوی مختار بود و برای دستگیری او جایزه‌ای معین کرد»[۲۰].


وی همچنین گفته‌است: «هنگام دستگیری مسلم و هانی، مختار در کوفه نبود و او برای جذب نیرو به اطراف شهر رفته بود و وقتی خبر ناگوار دستگیری مسلم را شنید، با جمعی از افراد و یارانش به کوفه آمد. هنگام ورود به شهر، با نیروهای مسلح ابن زیاد برخورد کرد و در پی یک گفت و گوی لفظی شدید، بین آنان و مختار و افرادش، درگیری پیش آمد و فرمانده آن گروه مسلح کشته شد و افراد مختار متفرق شدند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۵:۵۲
حسین تنگستانی

                                                                            ایران‌زمین در درازنای تاریخ کهن خویش، شاهد پارسایان و پارسیانی بوده که داستان پاک‌دامنی و راست‌کرداری‌شان در گذشت روزگاران زبانزد جهانیان شده است. داستان این ابرمردان اهورایی و پاک‌سرشت، سده‌ها و دوران‌های گذشته را پشت سرگذاشته و آوازه پرهیزگاری و پاکی‌شان به دوره ما رسیده است.

ماجرای زیر، گزیده‌ای است از داستان پاکدامنی و نیک‌کرداری کورش کبیر، بزرگ‌مرد آریایی که اوج قدرت نتوانست حتی ذره‌ای از اخلاق نیک و عفت او بکاهد؛ یعنی که لباس پیامبرانه‌ی ذوالقرنین برازنده اوست.

برای آشنایی با پاک‌دامنی کورش، شرح داستان ابرداتس (آبراداتاس) می‌تواند سودمند باشد. گزنفون درباره حضور ابرداتس در صحنه سیاسی – نظامی، داستانی پرکشش، حماسی، غم‌آلود و تراژدی‌گونه آورده است.


اَبَرداتِس یا آبراداتاس، صورت یونانی ابرداته (نامی آریایی و به‌معنی برتر داده یا برتر زاده) است، وی یکی از فرمانداران ماد و از سرداران به‌نام زمان کورش است. ابرداتس فرماندار آشور (بخشی از فرمانروایی مادها) بود. اوبه هنگام تصرف ماد و آشور به‌دست کورش، برای رساندن پیغام و دریافت کمک، نزد شاه آریایی نژاد بلخ رفته بود (هنوز آنجا به‌وسیله کورش گشوده نشده بود). همسر بسیار زیبا، خوش‌اندام و سروقامتش “پانته‌آ” (پانتیا) را نیروهای کورش اسیر کرده و به او هدیه می‌کنند.

آراسپ، از مردم ماد، که مسئول مراقبت از خیمه‌گاه اسیران و پانته‌آ بود، به کورش می‌گوید: آیا چهره زیبای زنی را که به من سپرده‌ای، دیده‌ای؟ کورش پاسخ داد: نه. آراسپ گفت: با آنکه وی چادری بر سر و رویش کشیده بود، اما زیبایی، رعنایی و طراوت بی‌مانندی از سرا پایش نمایان بود.

کورش در پاسخ گفت: من نه تنها حاضر نیستم به او دست بزنم، بلکه حتی از نگریستن به چهره ماهوش او نیز پرهیز می‌کنم. به تو هم سفارش می‌کنم که چشمان خود را بر زیبارویان مدوزی، چرا که باعث می‌شود وجود آدمی شعله‌ور شده و به‌ناگاه بنیان هستی را برکند.

کورش از پذیرفتن او سرباز می‌زند تا امور کشور داری، به سبب زیبایی و فتانی فوق العاده پانته‌آ، دچار وقفه نشود و اظهار امیدواری می‌کند که این زن برای او و هدفی که در پیش دارد سودمند افتد.

پس از مدتی، آراسپ که دلباخته پانته‌آ شده بود، به وی پیشنهاد دوستی داد، ولی آن زن پارسا که شوهر خود را از ته دل دوست می‌داشت آن‌را نپذیرفت. چندی بعد آراسپ که آتش خشمش از شیرزنی و پایمردی پانته‌آ شعله ور شده بود، او را تهدید کرد که به زور کام دل خواهد گرفت.

پانته‌آ، به‌ناچار، پرده از روی این راز برداشت، پیغامی به کورش فرستاد و از چشم ناپاک سردار او شکایت کرد.

کورش یکی از بزرگان دربار به نام آرتاباس را نزد آراسپ فرستاد، تا او را مؤاخذه کند که چرا، قصد بدی نسبت به زن پاکدامنی چون پانته‌آ را داشته است. آرتاباز با خشونت، آراسپ را نکوهش بسیار کرد که چرا نسبت به زنی که امانت دست اوست، از در بی‌حرمتی و ستمگری درآمده است؟

سپس کورش، آراسپ را احضار کرده و او را پند و اندرز داد. آراسپ که از کردار خویش پشیمان و از مجازات خود هراسناک بود، از سرور خود، تقاضای بخشش نمود.

کورش با این شرط او را بخشید که در ظاهر به‌خاطر ترس از مجازات از ایران فرار کند و به اردوی دشمن پناه ببرد تا دشمن به او اعتماد نماید؛ آنگاه رازهای آن‌ها را به آگاهی او برساند. آراسپ نیز در پاسخ گفت: شما با این‌کارتان، فطرت پاک مرا تقویت نمودی و نگذاشتی بدی بر نهاد من غلبه یابد و از راستی گمراه شوم.


پانته‌آ که شرف و حیثیت خود را در امان می‌بیند، به کورش پیام می‌دهد که به ابرداتس رخصت دهد تا به او بپیوندد. کورش به پانته‌آ اجازه می‌دهد تا پیکی نزد شوهرش بفرستد.

ابرداتس با دریافت پیام همسر، بی‌درنگ با دو هزار اسب‌سوار به اردوی کورش می‌تازد و پیش از دیدار با کورش، اجازه می‌خواهد تا با همسرش دیدار کند. با دیدن پانته‌آ، زن و شوهر وفادار، عاشقانه به آغوش یکدیگر افتادند.

در این هنگامه کورش خود را برای جنگ با کرزوس ( پادشاه ثروتمند لیدی که قصد لشکرکشی به ایران را داشت) آماده می‌کرد.

پانته‌آ از بزرگواری، پاکدامنی، نیک سرشتی و صفات پسندیده کورش با ابرداتس سخن گفت و از ‌خواست تا نیکویی کورش را با وفاداری به او پاسخ بدهد. ابرداتس با حضور در اردوی کورش نسبت به او ابراز وفاداری می‌کند. به کمک ابرداتس ۱۰۰ ارابه جنگی سنگین ساخته می‌شود (ارابه‌های زره‌دار با داس برنده که ۸ اسب آن‌را می‌کشیدند از نوآوری‌های جنگی آبراداتاس است). کورش فرماندهی رَسَدِ مرکزی ارابه ها را که مامور حمله به قلب دشمن است، به او می‌سپرد.


مراسم وداع ابرداتس از پانته‌آ، یک صحنه نمایشی بسیار زیبا، عاشقانه و غم‌انگیز است.

آبراداتاس با زرهپوش هشت اسبه خود، در حال پوشیدن زره بود که همسرش با چشمان اشک‌آلود؛ برای او بازوبند زرین، بالاپوش ارغوانی و کلاهخودی طلایی با منگوله‌ای از پر عقاب آورد. با پوشیدن آنها، از اندام برازنده و بلند آبراداتاس؛ آثار دلاوری، بزرگی و نجابت می‌درخشد.

پانته‌آ خطاب به همسرش می‌گوید: من تو را از جان خود بیشتر دوست دارم، من به عشق پرشور خودم و عشق پاک تو سوگند یاد می‌کنم که همانند تو برای زندگی شرافتمندانه آفریده شدم و هزاران بار آرزومندم که پس از تو زنده نمانم. کورش نسبت به ما حق بزرگی دارد. من در دست او اسیر بودم، اما او نه تنها رفتاری شایسته با من داشت، بلکه حتی نیت کوچکترین اهانتی نیز به ذهنش نگذشت و مرا برای تو پاک نگاه داشت. سپس پانته‌آ از ابرداتس می‌خواهد تا در میدان نبرد بهترین یار و یاور کورش باشد، زیرا کورش شایستگی آن را دارد که آنها، تا جان در بدن دارند، در راه سپاسگزاری از او بکوشند.

آبراداتس که کاملا دگرگون شده بود دست بر سر همسر نازنینش نهاد و چشمان پراشک را بر آسمان درخشان دوخت و چنین نیایش کرد:

ای خدای بزرگ، مرا یاری کن که همسری لایق برای پانته‌آی عزیزم و یاوری شایسته برای کورش بزرگ و جوانمرد باشم. سپس سوار بر ارابه جنگی شد که پانته‌آ با چشمان اشکبار آن‌را غرق بوسه می‌ساخت.


به فرمان کورش حمله به سپاه کرزوس با تاخت ابرداتس آغاز می‌شود. در نبرد بزرگی که روی می‌دهد کورش به پیروزی می‌رسد و هنگامی که سراغ ابرداتس را می‌گیرد، خبر می‌شود که او جانش را در نبردی جانانه باخته است.

ابرداتس در رویارویی با هنگ مصریان (که به‌عنوان نیروی کمکی از سوی فرعون مصر فرستاده شده بودند)، در حالی که تمام لشکریانش – به جز همراهانش – پشت به دشمن کرده بودند، کشته شده بود (۵۴۷ یا ۵۴۶ پیش از میلاد).

کورش دستور می‌دهد تا با فاخرترین و باشکوه ترین تزیین ممکن، کالبد مردی را که شجاعانه جان باخته بود، بپوشانند؛ و گاو و گوسفند فراوانی برای قربانی در جایگاه حاضر کنند. آنگاه خود به سوی جسد عطرآلود ابرداتس شهید می‌شتابد . پانته‌آ با دریافت خبر مرگ شوی، خود را به او رسانیده بود. او سرگرم خاک‌سپاری ابرداتس بود که کورش سر می‌رسد؛ کورش با دیدن پانته‌آ اشک می‌ریزد و ابرداتس را می‌ستاید و اجازه می‌خواهد، تا شخصاً جنازه او را بپوشاند. سپس به پانته‌آ می‌گوید: که پرهیزگاری و بزرگ منشی تو مایه افتخار شما و سبب عزت من خواهد بود. آنگاه با پانتیا خداحافظی می‌کند و از او می‌خواهد تا به هر جایی که دوست دارد برود. پس از رفتن کورش، پانته‌آ به ضرب دشنه خود را می‌کشد. کورش با شنیدن خبر مرگ پانته آ فرمان می‌دهد تا برای این زن و شوهر تشیع جنازه بسیار باشکوهی ترتیب بدهند و برایشان آرامگاه رفیعی بسازند.


گزنفون می‌افزاید که شنیده است که این ساختمان هنوز برپاست و به خط آشوری بر ستونی نام آن دو وفادار فداکار را کنده‌اند و بر ستونی کوچک‌تر نوشته اند: “علمداران”. فیلوستراتس از یک پرده نقاشی که مرگ پانته‌آ را نشان می دهد گزارش کرده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۵:۴۶
حسین تنگستانی

شیطان پرستی                                 (به انگلیسی: Satanism)‏ یک حرکت مکتبی، شبه مکتبی و یا فلسفی است که هواداران آن شیطان را یک طرح و الگوی اصلی و قبل از عالم هستی می‌پندارند. آنها شیطان را موجودی زنده و با چند وجه از طبیعت انسان مشترک می‌دانند. شیطان پرستی را در گروه «راه چپ» مخالف با «راه راست» طبقه بندی می‌کنند.[۱] دست چپی‌ها به غنی سازی روحی خود در جریان کارهای خودشان معتقدند. و بر این باورند که در نهایت باید تنها به خود جواب پس دهند. در حالی که دست راستی‌ها غنی سازی روحی خود را از طریق وقف کردن و بندگی خود در مقابل قدرتی بزرگ‌تر بدست می‌آورند. لاوییان‌ها در واقع خدایی از جنس شیطان و یا خدایی دیگر را برای خود قائل نیستند. آنها حتی از قوانین شیطان نیز پیروی نمی‌کنند. این جنبه اعتقادی آنها به طور مکرر به اشتباه نادیده گرفته می‌شود و عموماً آنها را افرادی می‌شناسند که شیطان را به عنوان خدا پرستش می‌کنند.[۲]


پنداره‌ای از شیطان، اثر گوستاو دوره در کتاب بهشت گمشده، نوشته جان میلتون


شیطان پرستی به جای اطاعت از قوانین خدایی یا قوانین طبیعی و اخلاقی، عموماً بر پیشرفت فیزیکی خود با راهنمایی‌های موجودی مافوق یا قوانینی فرستاده شده تمرکز دارد. به همین دلیل بسیاری از شیطان پرستان معاصر از باورها و گرایش‌های ادیان گذشته اجتناب می‌کنند و بیشتر گرایش‌های خودپرستانه دارند.[نیازمند منبع] به گونه‌ای که خود را در مرکز هستی و قوانین طبیعی می‌بینند و بیشتر شبیه به مکاتبی چون ماده‌گرایی و یا خودمحوری و جادومحوری هستند. به هر حال بعضی شیطان پرستان به طور داوطلبانه بعضی از قوانین اخلاقی را انتخاب می‌کنند. این یک جریان وارونه سازی را نشان می‌دهد. بر این مبنا شیطان پرستان به دو گروه اصلی شیطان پرستان فلسفی و شیطان پرستان دینی تقسیم بندی می‌شوند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۵:۲۹
حسین تنگستانی

                                                                                                                                                                                      زندگینامه و بیوگرافی مختصری نادر شاه افشار
نادر شاه افشار از ایل افشار بود او از مشهورترین پادشاهان ایران بعد از اسلام است ، ابتدا نادر قلی یا ندرقلی نامیده می شد موقعی که افغانها و روس ها و عثمانی ها از اطراف بایران دست انداخته بودند و مملکت در نهایت هرج و مرج بود یکعده سوار با خود همراه کرد و به طهماسب صفوی که کین پدر برخواسته بود همراه شد فتنه های داخلی را خواباند افغانها را هم بیرون ریخت ، شاه طهماسب صفوی از شهرت و اعتبار نادر در بین مردم دچار رشک و حسادت گشت و برای نشان دادن قدرت خود با لشکری بزرگ به سوی عثمانی تاخت و در آن جنگ هزاران سرباز ایرانی را در جنگ چالدران بدلیل عدم توانایی به کشتن داد و خود از میدان جنگ گریخت نادر با سپاهی اندک و خسته از کارزار از مشرق به سوی مغرب ایران تاخت و تا قلب کشور عثمانی پیش رفت و سرزمینهای بسیاری را به خاک ایران افزود و از آنجا به قفقاز تحت اشغال روس ها رفت که با کمال تعجب دید روسها خود پیش از روبرو شدن با او پا به فرار گذاشته اند در مسیر بر گشت در سال 1148 در دشت مغان در مجلس ریش سفیدان ایران از فرماندهی ارتش استعفا نمود و دلیلش اعمال پس پرده خاندان صفوی بود . و خود عازم مشهد شد در نزدیکی زنجان سوارانی نزدش آمدند و خبر آوردند که مجلس به لیاقت شما ایمان دارد و در این شراط بهتر است نادر همچنان ارتش دار ایران باقی بماند و کمر بند پادشاهی را بر کمرش بستند . او سه بار به هند اخطار نمود که افسران اشرف افغان را که حدودا 800 نفر بودند و در قتل عام مردم ایران نقش داشتند را به ایران تحویل دهد که در پی عدم تحویل آنها سپاه ایران از رود سند گذشتند و هندوستان را تسخیر نمود ند 800 متجاوز افغان را در بازار دهلی به دار زدند و بازگشتند و نادر شاه حکومت محمد گورکانی را به او بخشید و گفت ما متجاوز نیستیم اما از حق مردم خویش نیز نخواهیم گذشت محمد گورکانی بخاطر این همه جوانمردی نادر از او خواست هدیه ای از او بخواهد و نادر قبول نکرد و در پی اسرار او گفت جوانان ایران به کتاب نیازمندند سالها حضور اجنبی تاریخ مکتوب ما را منهدم نموده است محمد گورکانی متعجب شد او علاوه بر کتابها جواهرات بسیاری به نادر هدیه نمود که بسیاری از آن جواهرات اکنون پشتوانه پول ملی ایرا ن در بانک مرکزی است . 12 سال سطنت نمود و در سال 1160 بوسیله عده ای خائن کشته شد . نکته قابل ذکر آنست که او از 15 سالگی تا 25 سالگی بهمراه مادرش در بردگی ازبکان گرفتار بود و با مرگ مادرش از اردوگاه ازبکان گریخت و پس از آن با جوانان آزادیخواهی همپیمان شد .

نادر شاه افشار در حال حاضر یکی از دو پادشاه محبوب گذشتگان ایران است نام او و کورش هخامنشی دل ایرانیان را گرم و به شوق می آورد . اندیشمند میهن پرست کشورمان(( ارد بزرگ )) در مورد نادر شاه افشار می گوید : او توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود .







در اینجا گزیده ای از سخنان نادر شاه افشار پادشاه ایران زمین را تقدیم می کنم :


نادر شاه افشار : میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند .

نادر شاه افشار : سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام .

نادر شاه افشار : تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم .

نادر شاه افشار : باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ .

نادر شاه افشار : از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است.

نادر شاه افشار : اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید .

نادر شاه افشار : خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود .


نادر شاه افشار : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .

نادر شاه افشار : هر سربازی که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را ، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم بدر می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند ...

نادر شاه افشار : شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است .

نادر شاه افشار : فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود .

نادر شاه افشار : کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است .

نادر شاه افشار : هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است .

نادر شاه افشار : لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .

نادر شاه افشار : برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم .

نادر شاه افشار : گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند .

نادر شاه افشار :کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم .   نادرقلی ملقب به تهماسب‌قلی خان و نادر شاه از ایل افشار خراسان از ۱۱۱۴ خورشیدی تا ۲۸ خرداد[۳] یا ۳۰ خرداد[۴] ۱۱۲۶ خورشیدی، پادشاه ایران و بنیانگذار دودمان افشاریه است. او از مشهورترین پادشاهان ایران پس از اسلام است و بسیاری از مورخین او راقدرتمندترین پادشاه ایرانی بعد اسلام می دانند[نیازمند منبع] که سرکوب افغانها و بیرون راندن عثمانی و روسیه از کشور و تجدید استقلال ایران و نیز فتح هندوستان و ترکستان و جنگهای پیرزومندانه او سبب شهرت بسیارش گشت.نادر برای آخرین بار ایران را به محدوده طبیعی فلات ایران رسانید.[نیازمند منبع] به او در اروپا لقب «آخرین جهانگشای شرق»، «ناپلئون ایران» و «اسکندر دوم» نیز داده‌اند. شعر معروف نادر که در زمان تاجگذاری دستور ضرب آن بر سکه هارا داد به شرح زیر است:سکه بر زر کرد نام سلطنت را در جهان نادر ایران‌زمین و خسرو گیتی‌ستان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۵:۲۷
حسین تنگستانی