موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی و...آماده دریافت نظرات شما هستیم

موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی و...آماده دریافت نظرات شما هستیم

موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی ومذهبی با موضوعات جذاب

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

در پاسخ به سوال اینکه سیمای حضرت مهدی چگونه است حضرت رضا پاسخ دادند: به گذشت شب و روز پیر نشود تا آنکه اَجَلش فرا رسد و ظاهر ایشان چنان است که بیننده می‏پندارد چهل ساله یا کمتر از آن است . جمال و زیبایی حضرت مهدی‏(ع) یکی از ویژگی‏ های منحصر به فرد ایشان است.قامت و رخسار امام زمان ( عج) در کمال زیبایی و اعتدال بوده و سیمای مبارکش، دل‏ربا و خیره ‏کننده است. هم چنین امام حسن عسکری‏(ع) در مورد این مساله فرمودند: سپاس از آن خدایی است که مرا از دنیا نبرد تا آنکه جانشین مرا به من نشان داد. او از نظر آفرینش و اخلاق، شبیه ‏ترین مردم به رسول خدا(ص) است

بقیه ی توضیحات در ادامه ی مطلب قرار گرفته است.


در روایتی که از امام محمد باقر(ع) نقل شده، ویژگی‏های ظاهری پیامبر خاتم چنین توصیف شده است: رخسار پیامبر خدا، سپید آمیخته به سرخی و چشمانش سیاه و درشت و ابروانش به هم پیوسته و کف دست و پایش پر گوشت و درشت بود؛ بدان سان که گویی طلا بر انگشتانش ریخته باشد. استخوان دو شانه‏اش بزرگ بود. چون به کسی روی می‏کرد، به خاطر مهربانی شدیدی که داشت، با همه بدن به جانب او توجه می‏کرد. یک رشته موی از گودی گلو تا نافش روییده بود، انگار که میانه صفحه نقره خالص، خطی کشیده شده باشد.گردن و شانه‏ هایش مانند گلاب‏ پاش سیمین بود. بینی کشیده‏ای داشت که هنگام آشامیدن آب نزدیک بود به آب برسد. هنگام راه رفتن محکم قدم برمی‏داشت که گویا به سرازیری فرود می‏آید. باری، نه قبل و نه پس از پیامبر خدا کسی مثل او دیده نشده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۳:۴۴
حسین تنگستانی

                در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره می کند. سرانجام منوچهر پیشنهاد صلح می‌دهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌پذیرند و قرار بر این می‌گذارند که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش از پهلوانان ایران داوطلب این کار می‌شود. به فراز دماوند می‌رود و تیر را پرتاب می‌کند. تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود می آید. و آنجا مرز ایران و توران می‌شود.



پس از این تیراندازی آرش از خستگی می‌میرد. آرش هستی‌اش را بر پای تیر می‌ریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش می‌شود و جانش در تیر دمیده می‌شود. مطابق با برخی روایت ها اسفندارمذ تیر و کمانی را به آرش داده بود و گفته بود که این تیر خیلی دور می رود ولی هر کسی که از آن استفاده کند، خواهد مرد. با این وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تیر و کمان استفاده کند.


بسیاری آرش را از نمونه‌های بی‌همتا در اسطوره‌های‌ جهان دانسته‌اند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.
آرش کمانگیر،*
مقدمه :
آرش معروف به کمانگیر، از پهلوان*هاى باستانى و اسطوره*اى ایران است که در تیراندازى بسیار زبردست و بى*مانند بود. او پس از شکست ایرانیان از تورانیان براى تعیین مرز دو کشور تیرى را از نقطه*ى شکست،که سارى یا آمل بود پرتاب کرد. تیر آرش پس از زمان درازى بر تنه* درختى در مرو فرود آمد. مرز ایران این گونه تعیین شد، اما پیکر آرش، که همه*ى نیروى خود را براى پرتاب آن تیر گذاشته بود ، پاره پاره شد و او جان خود را در راه میهن از دست داد. جشن تیرگان که به ستاره تیر و ایزد تیشتر مربوط است. بیاد قهرمانی آرش کمانگیر برگزار می*شود ودر این روز مردم به یکدیگر آب می*پاشند.

داستان آرش
در اوستا بهترین تیرانداز را «اَرَخش» نامیده*اند و تصور می*رود که مقصود آرش است، برخی محققان این کلمه را تصحیف عبارت اوستایی «خشوی وی ایشو» می*دانند زیرا معنی این عبارت «صاحب تیر سریع» است که صفت یا لقب آرش بوده و در تیریشت بند 6-7 چنین آمده است:
«تیشتر ستاره زیبا و با شکوه را می*ستائیم که به جانب فراخکرت به همان تندی روان است که تیر از کمان «آرش» آریایی. که از همه آریائیان سخت کمان تر بود.»
در شاهنامه مستقیماً از داستان آرش نامی نرفته، چرا که فردوسی به روال معمول خود، به درستی آن را حذف کرده است، تا رقیبی که نتوان او را به دست رستم کشت، برای رستم وجود نداشته باشد.
در نوشته های دوران اسلامی نظیر مجمل التواریخ که برگرفته از روایات کهن پارسی است، چنین آمده که:
منوچهر، پادشاه پیشدادى، در سال*هاى پایانى فرمان*روایى خود از افراسیاب تورانى شکست خورد و به مازندران پناهنده و در آنجا محاصره شد. سرانجام، هر دو به صلح گرایش پیدا کردند و منوچهر از افراسیاب خواست که به اندازه*ى یک تیر پرتاب از خاک ایران را به او بازگرداند. افراسیاب درخواست او را پذیرفت سپندارمذ به منوچهر فرمان می دهد که تیر و کمان خاصی برای این کار تهیه کند . چوب این تیر و کمان از جنگلهای خاص ، پر آن از پر عقاب برگزیده و آهن آن از کانیهای ویژه آماده می شود. ایرانیان آرش را که در تیراندازى چیره دست و پرآوازه بود، براى پرتاب آن تیر سرنوشت*ساز برگزیدند و او نیز این مهم را بر عهده می گیرد ، او همه نیرو و وجود خود را با یاد سرزمین ایران به تیر می بخشد ، آرش بر فراز کوهى برمی آمده تیر را در کمان گذاشته کمان را می کشید و تیر پرتاب می شود. اما سپندارمذ به ایزد باد فرمان داد که تیر را از آن کوه بردارد و به آن سوى خراسان ببرد ، تیر سپیده دم رها می شود و از کوهها می گذرد سرانجام در غروب آفتاب ، در سرزمین بلخ ، در ناحیه ای بنام گوزگان در کنار جیحون تیر بر درخت گردویی که بلندتر از آن در جهان نیست می نشیند و مرز ایران و توران مشخص می گردد.
بیرونى نیز در آثار الباقیه همین داستان را آورده است : فرشته*اى به نام اسفندارمذ به منوچهر فرمان داد که تیر و کمان ویژه*اى بسازد. سپس، آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت:"ببینید که پیکر من هیچ گونه زخم و بیمارى ندارد، اما پس از تیراندازى نابود خواهم شد." گویند که اسفندارمذ تیروکمان را به آرش داد و گفت هر که آن را بیفکند، به جاى بمیرد و آرش با این آگاهى تن به مرگ داد. او همه*ى نیروى خود را در چله*ى کمان گذاشت و با پرتاب تیر، پیکرش پاره پاره شد.

تاریخ آرش
کهن*ترین نوشته*اى که در آن از آرش سخن رفته است، کتاب اوستا(یشت هشتم، بند ششم) است. در این کتاب از قهرمانى به نام ارخشه با ویژگى*هایى مانند تیزتیر و تیزتیرترین ایرانیان، یاد شده است. در نوشته*هاى پهلوى آگاهى چندانى از این قهرمان به دست نمى*آید و تنها در رساله*ى ماه فروردین روز خرداد، آمده است که در روز خرداد(روز ششم) از ماه فروردین، منوچهر و ایرش شیباگ*تیر، سرزمین ایران را از افراسیاب پس گرفتند. در نوشته*هاى دوره*ى اسلامى آگاهى بیش*ترى پیرامون آرش وجود دارد. از آن قهرمان نامدار در تاریخ طبرى، تاریخ ابن اثیر، آثار الباقیه*، شاهنامه، ویس و رامین، مجمع التواریخ، غرر السیر، البدء و التاریخ و کتاب*هاى دیگر، یاد شده است.
جایى که آرش تیر خود را از آن*جا پرتاب کرد، در اوستا کوهى به نام ایریوخشئوثه است. در نوشته*هاى اسلامى، تیر از جایى در طبرستان، کوه رویان، قلعه*ى آمل، کوه دماوند یا سارى پرتاب شده است. جایى که آن تیر فرود آمد، در اوستا کوهى به نام خونونت است که شاید همان کوهى باشد که در شاهنامه و کتاب ویس و رامین از آن با نام هماون یادشده و کوهى در شرق کوه*هاى شمال خراسان است. نویسنده*ى مجمع التواریخ آن را در جایى بین نیشابور و سرخس مى*داند، در ویس و رامین و تاریخ طبرستان آن را جایى در مرو دانسته*اند. فخرالدین اسعد گرگانى در ویس و رامین این گونه آورده است:"از آن خوانند آرش را کمانگیر که از آمل به مرو انداخت یک تیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۳:۳۳
حسین تنگستانی

                                در استوانه معروف به اعلامیه حقوق بش کوروش کبیر این پادشاه انساندوست چنین نوشته است:
منم کورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شکوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اکاد, شاه چهار اقلیم بزرگ جهان, پور کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان, نوه کورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور…. هنگامی که دوستانه قدم درون بابل نهادم و در میان هلهله های شادی مردم کاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابل را با من همراه ساخت زیرا من همواره بر آن بودم که او را بزرگ بدارم و بستایم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هیچکس اجازه ندادم که در سومر و اکاد دست به تجاوز و تعدی بزند.من در بابل و دیگر شهر های مقدس نظم و امنیت برقرار کردم.از آن پس مردم بابل به آزادی رسیدند و یوغ بردگی از دوششان برداشته شد… مردم این سرزمینها را به سرزمینهایشان برگرداندم و املاکشان را به آنان باز دادم.
رفتار انساندوستانه کورش با اقوام معلوب از او یک شخصیت مقدس و مافوق بشری ساخت. روحانیون بابل او را پیامبر مردوخ , و انبیای اسرائیل او را شبان یهوه و مسیح موعود و تجسم عینی خدای دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنین می دانند.که نامش در قرآن آمده است .
مرزهای کشور کورش در شرق از حدود رود سند و رود سیحون آغاز می شد و در غرب به دریای مدیترانه و دریای اژه می رسید.نقش کورش در سازندگی تاریخ اهمیت ویژه ای دارد. در این زمینه گزینوفون می گوید: “کشور کورش بزرگترین و شکوهمندترین بود و این سرزمین پهناور را کورش به نیروی تدبیرش یک تنه اداره می کرد. کورش چنان به ملتهائی که در این سرزمینها می زیستند دلبستگی داشتو از آنها مواظبت می نمود که گوئی همه آنها فرزند اویند.مردم این سرزمینها نیز به بوبه خود ویرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان می دانستند. کارگزاران دولت در عهد کورش به تمامی عهد و پیمانها و سوگندهایشان وفاداری نشان میدادند و از او فرمان می بردند.”
کورش پس از حدودا ۲۳ سال فرمانروائی درگذشت و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد  
مرگ کوروش نیز چون تولدش به تاریخ تعلق ندارد. هیچ روایت قابل اعتمادی که از چگونگی مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداریم و لیکن از شواهد چنین پیداست که کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که او در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ی ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه ای که بر ترجمه ی کتاب « ذوالقرنین یا کوروش کبیر » نوشته است ، آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :

سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد. بر اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش ، جنازه ی کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.

شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید ) ، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی می نواختند ، پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند ، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند.

جسد بر روی این ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت می کردند. سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید ، خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش بود – یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین – حرکت می دادند.

همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهره ای اندوهناک ، آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثار می کردند و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند.

روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ باعظمت هخامنشی تابید ، با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهری که مورد علاقه ی خاص کوروش بود حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار می کردند.

در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود.

هنگامی که پیکر کوروش به خاک می سپردند ، پیران سالخورده و جوانان دلیر ، یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد که از آن جا دیده بردوزد. به اصرار داریوش ، مشایعین پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۲۱:۴۳
حسین تنگستانی

خر جوانی میخواست زنی اختیار کند. سر انجام مادر خویش را مجبورکرد که به خواستگاری ماچه خر همسایه برود. مادر که پاردُمش از گردش روزگارساییده شده بود به اوگفت : کره خر جان ، برای ازدواج باید مغز خر و دل شیر داشت، می دانم که اولی را داری ولی از داشتن دومی بیم دارم.

کره خر که از عطر یونجه زار و بوی دلدار سرمست بود، پاسخ داد : مادرجان به خود بیم راه مده ،هرچه خواهی از مرحوم پدر به ارث برده ام، دیگر نگران چه هستی،اکنون آنچه می توانی در حق این خرترین انجام بده که یار چشم انتظار است و رقیب بسیار.

سرانجام مادر با اکراه به خواستگاری رفت و پس از چندی به میمنت و مبارکی عقد جاری شد و زندگی سرشار از خریت آنها آغاز گردید و اینک ادامه ماجرا...

البته دوستان عزیز لطفا جدی نگیرید !!!





چون که شد صیغه عاقد جاری هر دو گشتند خر یک گاری

بعد آن وصلت خوب و خَرَکی هردو خوشحال ولیکن اَلَکی
هر دو خرکیف ازین وصلت پاک روز وشب غلت زنان در دل خاک
نرّه خر بود پی ماچۀ خویش آخورش چال ، علف اندر پیش
ماچه خر با ادب و طنّازی داشت می داد خرک را بازی
بُرد سم های جلو را به فراز پوزه چرخاند به صد عشوه و ناز


گفت به به چه خر رعنایی مُردم از بی کَسی و تنهایی
یک طویله خری ای شوهر من تو کجا بوده ای ای دلبر من
بین خرها نبود عین تو خر آمدی نزد خودم بی سر خر
نه بود مادر تو در بر من نه بود خواهر تو سرخر من
چون جدا گشتی از آن جمع خران کور شد چشم همه ماچه خران
بعد ازین در چمن و سبزه و باغ نیست غیر از من و تو هیچ الاغ


یونجه زاریست در این دشت بغل ببر آنجا تو مرا ماه عسل
زود می پوش کنون پالون نو پُر بکن توبره از یونجه و جو
باز شد نیش خر از خوشحالی گفت به به چه قشنگ و عالی
عرعری کرد به آواز بلند هردو از فرط خریّت خرسند
ماچه خر بود پر از باد غرور که عجب نره خری کرده به تور
بعد ماه عسل و گشت و گذار نره خر گشت روان در پی کار
شغل او کارگر خرّاطی گاه می رفت پی الواطی


نره خر چون خرش از پل رد شد با زن خویش شدیداً بد شد
عرعر و جفتک او گشت فزون دل آن ماچه نگو، کاسۀ خون
ماچه خر گشت، بسی دل نگران چه کند با ستم نرّه خران
مادرش گفت کنون در خطری زود آور به سرش کره خری
میخ خود گر تو نکوبی عقبی مگر از بیخ تو جانا عربی
ماچه خر حرف ننه باور کرد پالون تاپ لِسَش دربر کرد


دلبری کرد به صد مکر و فسون ماچه خر لیلی و شوهر مجنون
بعد چندی شکمش باد نمود از بد حادثه فریاد نمود
گشت آبستن و زایید خری شد اضافه به جهان کره خری
نره خر دید که افتاده به دام جفتک خویش بیافزود مدام
ماچه خر داد ز کف صبر و شکیب در طویله تک و تنها و غریب
یک طرف کره خری در آغوش بار یک نره خری هم بر دوش


گشت بیچاره، چو این کاره نبود جز طلاق از خرنر چاره نبود
کرد افسارو طنابش پاره شد جدا ماچه خر بیچاره
تازه فهمید که آزادی چیست درجهان خرمی و شادی چیست
دیگر او خر نشود بیهوده تازه او گشته کمی آسوده
هرکه یک بار شود خر، کافیست بیش از آن احمقی و علافیست
مغز خر خورده هرآنکس که دوبار با خری باز نهد قول و قرار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۲۱:۱۰
حسین تنگستانی

                                                                                                                                           دوران نخست جنگ های ایران و توران، روزگار زایش داستان های پهلوانی و غم‌نامه (تراژدی) نیز هست. بخش بزرگ شاه‌نامه و بسیاری از بندهای مهریشت، آبان یشت و... اوستا، ویژه ی این جنگ ها است. در گام های آغازین این جنگ هاست که «رستم»، بن مایه ی اصلی داستان های پهلوانی «ایرها»، شکل می گیرد، می بالد و از راه شاه نامه، جهان گیر می شود.


رستم نماد، آرزو (ایده آل) و یا انسان آرمانی «ایرها» یعنی آریایی ها است. با همه ی رفتار و کردار انسانی، نیرومند است، در اندازه های شکست ناپذیر بودن. در رزم و بزم، انسان کامل است. رستم از هوش و خِرَد بسیار برخوردار است و با وجود نیروی بسیار، همیشه دوراندیش است. عاقبت سنج و خداترس است و همیشه در خوشی و ناخوشی به یاد اوست. رستم فروتَن است و پاک چشم، فداکار و پذیرای کامل قوانین و سلسله مراتب حاکم و ... رستم چنان پهلوان کاملی است که اسفندیار از او این‌گونه یاد می کند: «چنان آفریدی که خود خواستی».


پدران رستم، همه پهلوانان نام‌دارند و همیشه در نبرد علیه تورانیان، پهلوان سپاه ایرها بودند. تنها پهلوانی که با آن ها پهلو می زند، «کارن» فرزند کاوه ی آهن‌گر است. چنان که گفته شد، با وجودی که پدران رستم، نام‌دارند ولی با تماشای نبرد «کارن» و بهره گرفتن از آموزه های این نبرد، برای نخستین بار، پای به میدان جنگ می گذارد.


البته راهنمایی های پدرش «زال» نیز بسیار موثر است. به یاد داشته باشیم که پیش از این، رستم هنرنمایی ها کرده بود: در نوجوانی، پیل سپید را که زنجیر پاره کرده بود کشته، به کوه سپند رفته و کی‌قباد را از کوه البرز آورده بود و... ولی هنرنمایی رستم، در نبرد با افراسیاب است:


چو رستم بدید آنک قارن چه کرد * چه‌گونه بود ساز ننگ و نبرد

به پیش پدر شد بپرسید از وی * که با من جهان پهلوانا بگوی

که افراسیاب آن بد اندیش مرد * کجا جای گیرد به روز نبرد

چه پوشد کجا برافرازد درفش * که پیداست تابان درفش بنفش

من امروز بند کمرگاه اوی * بگیرم کشانش بیارم بروی

بدو گفت زال ای پسر گوش‌دار * یک امروز با خویشتن هوش‌دار

که آن ترک در جنگ نر اژدهاست * در آهنگ و در کینه ابر بلاست

درفشش سیاهست و خفتان سیاه * ز آهنش ساعد ز آهن کلاه

همه روی آهن گرفته به زر * نشانی سیه بسته بر خود بر

ازو خویشتن را نگه‌دار سخت * که مردی دلیرست و پیروز بخت



در این جا، سرفرازترین پهلوان جهان، در قالب پُرآوازه‌ترین حماسه ی پهلوانی جهان به دست فردوسی، در حال زایش است. برپایه ی اسناد کهن ایرانی، رستم در پاسخ پدرش زال چنین می گوید:


جهان آفریننده یار منست * دل و تیغ و بازو حصار منست

برانگیخت آن رخش رویینه سم * برآمد خروشیدن گاو دم

چو افراسیابش به هامون بدید * شگفتید ازان کودک نارسید

ز ترکان بپرسید کین اژدها * بدین گونه از بند گشته رها

کدامست کین را ندانم به نام ...

برفتند ترکان ز پیش مغان * کشیدند لشگر سوی دامغان

وزانجا به جیحون نهادند روی * خلیده دل و با غم و گفت‌وگوی


هفت خوان، کشتن دیو سپید، نبرد با پادشاه هاماوران و رهانیدن کی کاووس از بند، باز آوردن کی کاووس پس از پرواز نافرجام، نبرد با سهراب و پیروز شدن بر وی، نبردهای بسیار با تورانیان آریایی نژاد به خاطر کین سیاوش، نبرد با اسفندیار و...، از برجسته ترین کارهای رستم دستان است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۱۹:۲۹
حسین تنگستانی

به نظر شما این مرقد کدام شخصیت تاریخی است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۱۸:۴۳
حسین تنگستانی

                       هنگامی که کسی زیاد تنبلی کند و یا کج و معوج بنشیند و یا لم بدهد، به او می گویند: مگه تنبلخونه شاه عباسه؟ امروز به ریشه یابی این مثل عامیانه می پردازیم.

شاه عباس یک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد.سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند.از نمایندگان اصناف پرسید، آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلاش های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند.اما وزیر عرض کرد: قربانتان بشوم، فقط تنبل ها هستند که سرشان بی کلاه مانده.




شاه بلافاصله دستورداد تا تنبلخانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد. بودجه ای نیز به این کار اختصاص داده شد.کلنگ تنبل خانه بر زمین زده شد و تنبل خانه مجللی و باشکوهی تاسیس شد.



تنبل ها از سرتاسر مملکت را در آن جای گرفتند و زندگیشان از بودجه دولتی تامین شد.


تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می شد، شاه گفت: این همه پول برای تنبل خانه؟ عرض کردند: بله. تعداد تنبلها زیاد شده و هر روز هم بیشتر از دیروز می شود!شاه به صورت سرزده و با لباس مبدل به صورت ناشناس از تنبلخانه بازدید کرد. دید تنبلها از در و دیوار بالا


می روند و جای سوزن انداختن نیست.


>


> شاه خودش را معرفی کرد. هرچه گفتند: شاه آمده، فایده ای نداشت، آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی توانست داخل بشود. شاه دریافت که بسیاری از این ها تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده اند تا مواجب بگیرند.شاه به کاخ خود رفت و مساله را به شور گذاشت.


>


> مشاوران هریک طرحی ارائه دادند تا تنبل ها را از غیر تنبل ها تشخیص بدهند ولی هیچ یکی از این طرح ها عملی نبود.سرانجام دلقک شاه گفت: برای تشخیص تنبل های حقیقی از تنبل نماها همه را به حمامی ببرند و منافذ حمام را ببندند و آتش حمام را به تدریج تند کنند، تنبل نماها تاب


حرارت را نمی آورند و از حمام بیرون می روند و تنبلهای حقیقی در حمام می


مانند.شاه این تدبیر را پسندید و آن را به اجرا درآورد. تنبل نماها یک به

یک از حمام فرار کردند.

فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند. یکی ناله می کرد و می گفت: آخ سوختم، آخ سوختم. دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت گاهی با صدای ضعیف می گفت: بگو رفیق منم سوختم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۱۶:۳۶
حسین تنگستانی

هندیجان شهری است که با لنج های فراوانی که در اطراف خود دارد محیطی چشم نواز برای بازدید کننده گان فراهم اورده است این شهرستان دارای روستاههای فراوانی از جمله حسین آباد.چم کلگه.چم مراد.کریم آباد.چم رحمان و چم خلف وبسیاری روستای دیگراست که این شهرستان را از دیگر شهرستان ها متمایز کرده است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۳:۴۴
حسین تنگستانی

           آخرالزمان                                               ، داستان برخورد توده آگاهی با زمین ، ماجرای خارج شدن من است از ظلمت و این " اغماء بشری " . همه صحبت از " نابود " شدن می کنند ... و نه " بود " شدن ... این همه هیاهو مرا به یاد کودکی می اندازد که در تاریکی برای غلبه بر ترسش مدام ایجاد سرو صدا می کند . در زمینی که زمینه اش بر ظلمت و تاریکی ست ، چه کسی ترس از نابود شدن دارد ؟ حتما فرض را بر سالم بودن همه چیز گذاشته ایم ... من تاریخی را می شناسم که ؛ هر که آمد و از " نور " سخن گفت ، یا رانده شد و به آوارگی دچار گشت ، یا به دریا انداخته شد ، یا بر قله کوهی مصلوب گشت و یا در طول تاریخ خود و خاندانش را به توهین و تهمت و افترا بستند و یا بدارش کشیدند و یا ... زنده باشید فریدون رزم آور‎" 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۶:۰۹
حسین تنگستانی

هندیجان (هندیون، هندیان، هندیگان، اندیگان) یکی از شهرهای تاریخی ایران با قدمتی بیش از ۳۰۰۰ سال، در جنوب شرقی استان خوزستان و در ۷۰ کیلومتری جنوب شرقی بندر ماهشهر و در شمال خلیج فارس قرار گرفته‌است. رودخانه‌ای موسوم به هندیجان یا زهره این شهر را به دو نیمه شمالی و جنوبی تقسیم می‌کند.
هندیجان بندری است که در ۳۰٫۱۵ درجه عرض جغرافیایی و ۴۹٫۴۳ درجه طول شرقی شهرستان اهواز قرار دارد و ارتفاع این شهر از سطح دریا به ۵ متر می‌رسد. آبادیهای هندیجان در قرون اخیر بسیار بوده‌اند ولی به علت بیماری طاعون در سال ۱۲۴۷ هجری قمری شهر هندیجان رو به خرابی نهاد.
زبان این دیار فارسی با گویش محلی (گویش بندری) است که البته تشابهات بسیاری میان این گویش و گویش اقوام بختیاری وجود دارد.
برچسب‌ها: هندیجان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۶:۰۶
حسین تنگستانی