موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی و...آماده دریافت نظرات شما هستیم

موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی و...آماده دریافت نظرات شما هستیم

موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی ومذهبی با موضوعات جذاب

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان انگلیسی به همراه ترجمه» ثبت شده است

                در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره می کند. سرانجام منوچهر پیشنهاد صلح می‌دهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌پذیرند و قرار بر این می‌گذارند که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش از پهلوانان ایران داوطلب این کار می‌شود. به فراز دماوند می‌رود و تیر را پرتاب می‌کند. تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود می آید. و آنجا مرز ایران و توران می‌شود.



پس از این تیراندازی آرش از خستگی می‌میرد. آرش هستی‌اش را بر پای تیر می‌ریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش می‌شود و جانش در تیر دمیده می‌شود. مطابق با برخی روایت ها اسفندارمذ تیر و کمانی را به آرش داده بود و گفته بود که این تیر خیلی دور می رود ولی هر کسی که از آن استفاده کند، خواهد مرد. با این وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تیر و کمان استفاده کند.


بسیاری آرش را از نمونه‌های بی‌همتا در اسطوره‌های‌ جهان دانسته‌اند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.
آرش کمانگیر،*
مقدمه :
آرش معروف به کمانگیر، از پهلوان*هاى باستانى و اسطوره*اى ایران است که در تیراندازى بسیار زبردست و بى*مانند بود. او پس از شکست ایرانیان از تورانیان براى تعیین مرز دو کشور تیرى را از نقطه*ى شکست،که سارى یا آمل بود پرتاب کرد. تیر آرش پس از زمان درازى بر تنه* درختى در مرو فرود آمد. مرز ایران این گونه تعیین شد، اما پیکر آرش، که همه*ى نیروى خود را براى پرتاب آن تیر گذاشته بود ، پاره پاره شد و او جان خود را در راه میهن از دست داد. جشن تیرگان که به ستاره تیر و ایزد تیشتر مربوط است. بیاد قهرمانی آرش کمانگیر برگزار می*شود ودر این روز مردم به یکدیگر آب می*پاشند.

داستان آرش
در اوستا بهترین تیرانداز را «اَرَخش» نامیده*اند و تصور می*رود که مقصود آرش است، برخی محققان این کلمه را تصحیف عبارت اوستایی «خشوی وی ایشو» می*دانند زیرا معنی این عبارت «صاحب تیر سریع» است که صفت یا لقب آرش بوده و در تیریشت بند 6-7 چنین آمده است:
«تیشتر ستاره زیبا و با شکوه را می*ستائیم که به جانب فراخکرت به همان تندی روان است که تیر از کمان «آرش» آریایی. که از همه آریائیان سخت کمان تر بود.»
در شاهنامه مستقیماً از داستان آرش نامی نرفته، چرا که فردوسی به روال معمول خود، به درستی آن را حذف کرده است، تا رقیبی که نتوان او را به دست رستم کشت، برای رستم وجود نداشته باشد.
در نوشته های دوران اسلامی نظیر مجمل التواریخ که برگرفته از روایات کهن پارسی است، چنین آمده که:
منوچهر، پادشاه پیشدادى، در سال*هاى پایانى فرمان*روایى خود از افراسیاب تورانى شکست خورد و به مازندران پناهنده و در آنجا محاصره شد. سرانجام، هر دو به صلح گرایش پیدا کردند و منوچهر از افراسیاب خواست که به اندازه*ى یک تیر پرتاب از خاک ایران را به او بازگرداند. افراسیاب درخواست او را پذیرفت سپندارمذ به منوچهر فرمان می دهد که تیر و کمان خاصی برای این کار تهیه کند . چوب این تیر و کمان از جنگلهای خاص ، پر آن از پر عقاب برگزیده و آهن آن از کانیهای ویژه آماده می شود. ایرانیان آرش را که در تیراندازى چیره دست و پرآوازه بود، براى پرتاب آن تیر سرنوشت*ساز برگزیدند و او نیز این مهم را بر عهده می گیرد ، او همه نیرو و وجود خود را با یاد سرزمین ایران به تیر می بخشد ، آرش بر فراز کوهى برمی آمده تیر را در کمان گذاشته کمان را می کشید و تیر پرتاب می شود. اما سپندارمذ به ایزد باد فرمان داد که تیر را از آن کوه بردارد و به آن سوى خراسان ببرد ، تیر سپیده دم رها می شود و از کوهها می گذرد سرانجام در غروب آفتاب ، در سرزمین بلخ ، در ناحیه ای بنام گوزگان در کنار جیحون تیر بر درخت گردویی که بلندتر از آن در جهان نیست می نشیند و مرز ایران و توران مشخص می گردد.
بیرونى نیز در آثار الباقیه همین داستان را آورده است : فرشته*اى به نام اسفندارمذ به منوچهر فرمان داد که تیر و کمان ویژه*اى بسازد. سپس، آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت:"ببینید که پیکر من هیچ گونه زخم و بیمارى ندارد، اما پس از تیراندازى نابود خواهم شد." گویند که اسفندارمذ تیروکمان را به آرش داد و گفت هر که آن را بیفکند، به جاى بمیرد و آرش با این آگاهى تن به مرگ داد. او همه*ى نیروى خود را در چله*ى کمان گذاشت و با پرتاب تیر، پیکرش پاره پاره شد.

تاریخ آرش
کهن*ترین نوشته*اى که در آن از آرش سخن رفته است، کتاب اوستا(یشت هشتم، بند ششم) است. در این کتاب از قهرمانى به نام ارخشه با ویژگى*هایى مانند تیزتیر و تیزتیرترین ایرانیان، یاد شده است. در نوشته*هاى پهلوى آگاهى چندانى از این قهرمان به دست نمى*آید و تنها در رساله*ى ماه فروردین روز خرداد، آمده است که در روز خرداد(روز ششم) از ماه فروردین، منوچهر و ایرش شیباگ*تیر، سرزمین ایران را از افراسیاب پس گرفتند. در نوشته*هاى دوره*ى اسلامى آگاهى بیش*ترى پیرامون آرش وجود دارد. از آن قهرمان نامدار در تاریخ طبرى، تاریخ ابن اثیر، آثار الباقیه*، شاهنامه، ویس و رامین، مجمع التواریخ، غرر السیر، البدء و التاریخ و کتاب*هاى دیگر، یاد شده است.
جایى که آرش تیر خود را از آن*جا پرتاب کرد، در اوستا کوهى به نام ایریوخشئوثه است. در نوشته*هاى اسلامى، تیر از جایى در طبرستان، کوه رویان، قلعه*ى آمل، کوه دماوند یا سارى پرتاب شده است. جایى که آن تیر فرود آمد، در اوستا کوهى به نام خونونت است که شاید همان کوهى باشد که در شاهنامه و کتاب ویس و رامین از آن با نام هماون یادشده و کوهى در شرق کوه*هاى شمال خراسان است. نویسنده*ى مجمع التواریخ آن را در جایى بین نیشابور و سرخس مى*داند، در ویس و رامین و تاریخ طبرستان آن را جایى در مرو دانسته*اند. فخرالدین اسعد گرگانى در ویس و رامین این گونه آورده است:"از آن خوانند آرش را کمانگیر که از آمل به مرو انداخت یک تیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۳:۳۳
حسین تنگستانی

امام صادق ( ع )

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام رئیس مذهب جعفری ( شیعه ) در روز 17 ربیع الاول سال 83هجری چشم به جهان گشود . پدرش امام محمد باقر ( ع ) و مادرش "ام فروه " دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر می باشد. کنیه آن حضرت : "ابو عبدالله " و لقبش "صادق " است . حضرت صادق تا سن 12سالگی معاصر جد گرامیش حضرت سجاد بود و مسلما تربیت اولیه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام ( ع ) از خرمن دانش جدش خوشه چینی کرده است . پس از رحلت امام چهارم مدت 19سال نیز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد باقر ( ع ) زندگی کرد و با این ترتیب 31سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار خود که هر یک از آنان در زمان خویش حجت خدا بودند ، و از مبدأ فیض کسب نور می نمودند گذرانید . بنابراین صرف نظر از جنبه الهی و افاضات رحمانی که هر امامی آن را دار می باشد ، بهره مندی از محضر پدر و جد بزرگوارش موجب شد که آن حضرت با استعداد ذاتی و شم علمی و ذکاوت بسیار ، به حد کمال علم و ادب رسید و در عصر خود بزرگترین قهرمان علم و دانش گردید . پس از درگذشت پدر بزرگوارش 34سال نیز دوره امامت او بود که در این مدت "مکتب جعفری " را پایه ریزی فرمود و موجب بازسازی و زنده نگهداشتن شریعت محمدی ( ص ) گردید . زندگی پر بار امام جعفر صادق ( ع ) مصادف بود با خلافت پنج نفر از بنی امیه ( هشام بن عبدالملک - ولید بن یزید - یزید بن ولید - ابراهیم بن ولید - مروان حمار ) که هر یک به نحوی موجب تألم و تأثر و کدورت روح بلند امام معصوم ( ع ) را فراهم می کرده اند ، و دو نفر از خلفای عباسی ( سفاح و منصور ) نیز در زمان امام ( ع ) مسند خلافت را تصاحب کردند و نشان دادند که در بیداد و ستم بر امویان پیشی گرفته اند ، چنانکه امام صادق ( ع ) در 10سال آخر عمر شریفش در ناامنی و ناراحتی بیشتری بسر می برد .


عصر امام صادق ( ع )

عصر امام صادق ( ع ) یکی از طوفانی ترین ادوار تاریخ اسلام است که از یک سو اغتشاشها و انقلابهای پیاپی گروههای مختلف ، بویژه از طرف خونخواهان امام حسین ( ع ) رخ می داد ، که انقلاب "ابو سلمه " در کوفه و "ابو مسلم " در خراسان و ایران از مهمترین آنها بوده است . و همین انقلاب سرانجام حکومت شوم بنی امیه را برانداخت و مردم را از یوغ ستم و بیدادشان رها ساخت . لیکن سرانجام بنی عباس با تردستی و توطئه ، بناحق از انقلاب بهره گرفته و حکومت و خلافت را تصاحب کردند . دوره انتقال حکومت هزار ماهه بنی امیه به بنی عباس طوفانی ترین و پر هرج و مرج ترین دورانی بود که زندگی امام صادق ( ع ) را فراگرفته بود . و از دیگر سو عصر آن حضرت ، عصر برخورد مکتبها و ایده ئولوژیها و عصر تضاد افکار فلسفی و کلامی مختلف بود ، که از برخورد ملتهای اسلام با مردم کشورهای فتح شده و نیز روابط مراکز اسلامی با دنیای خارج ، به وجود آمده و در مسلمانان نیز شور و هیجانی برای فهمیدن و پژوهش پدید آورده بود . عصری که کوچکترین کم کاری یا عدم بیداری و تحرک پاسدار راستین اسلام ، یعنی امام ( ع ) ، موجب نابودی دین و پوسیدگی تعلیمات حیات بخش اسلام ، هم از درون و هم از بیرون می شد . اینجا بود که امام ( ع ) دشواری فراوان در پیش و مسؤولیت عظیم بر دوش داشت . پیشوای ششم در گیر و دار چنین بحرانی می بایست از یک سو به فکر نجات افکار توده مسلمان از الحاد و بی دینی و کفر و نیز مانع انحراف اصول و معارف اسلامی از مسیر راستین باشد ، و از توجیهات غلط و وارونه دستورات دین به وسیله خلفای وقت جلوگیری کند . علاوه بر این ، با نقشه ای دقیق و ماهرانه ، شیعه را از اضمحلال و نابودی برهاند ، شیعه ای که در خفقان و شکنجه حکومت پیشین ، آخرین رمقها را می گذراند ، و آخرین نفرات خویش را قربانی می داد ، و رجال و مردان با ارزش شیعه یا مخفی بودند ، و یا در کر و فر و زرق و برق حکومت غاصب ستمگر ذوب شده بودند ، و جرأت ابراز شخصیت نداشتند ، حکومت جدید هم در کشتار و بی عدالتی دست کمی از آنها نداشت و وضع به حدی خفقان آور و ناگوار و خطرناک بود که همگی یاران امام ( ع ) را در معرض خطر مرگ قرار می داد ، چنانکه زبده هایشان جزو لیست سیاه مرگ بودند . "جابر جعفی " یکی از یاران ویژه امام است که از طرف آن حضرت برای انجام دادن امری به سوی کوفه می رفت . در بین راه قاصد تیز پای امام به او رسید و گفت : امام ( ع ) می گوید : خودت را به دیوانگی بزن ، همین دستور او را از مرگ نجات داد و حاکم کوفه که فرمان محرمانه ترور را از طرف خلیفه داشت از قتلش به خاطر دیوانگی منصرف شد . جابر جعفی که از اصحاب سر امام باقر ( ع ) نیز می باشد می گوید : امام باقر ( ع ) هفتاد هزار بیت حدیث به من آموخت که به کسی نگفتم و نخواهم گفت ... او روزی به حضرت عرض کرد مطالبی از اسرار به من گفته ای که سینه ام تاب تحمل آن را ندارد و محرمی ندارم تا به او بگویم و نزدیک است دیوانه شوم . امام فرمود : به کوه و صحرا برو و چاهی بکن و سر در دهانه چاه بگذار و در خلوت چاه بگو : حدثنی محمد بن علی بکذا وکذا ... ، ( یعنی امام باقر ( ع ) به من فلان مطلب را گفت ، یا روایت کرد ) . آری ، شیعه می رفت که نابود شود ، یعنی اسلام راستین به رنگ خلفا درآید ، و به صورت اسلام بنی امیه ای یا بنی عباسی خودنمایی کند . در چنین شرایط دشواری ، امام دامن همت به کمر زد و به احیا و بازسازی معارف اسلامی پرداخت و مکتب علمی عظیمی به وجود آورد که محصول و بازده آن ، چهار هزار شاگرد متخصص ( همانند هشام ، محمد بن مسلم و ... ) در رشته های گوناگون علوم بودند ، و اینان در سراسر کشور پهناور اسلامی آن روز پخش شدند . هر یک از اینان از طرفی خود ، بازگوکننده منطق امام که همان منطق اسلام است و پاسدار میراث دینی و علمی و نگهدارنده تشیع راستین بودند ، و از طرف دیگر مدافع و مانع نفوذ افکار ضد اسلامی و ویرانگر در میان مسلمانان نیز بودند . تأسیس چنین مکتب فکری و این سان نوسازی و احیاگری تعلیمات اسلامی ، سبب شد که امام صادق ( ع ) به عنوان رئیس مذهب جعفری ( تشیع ) مشهور گردد . لیکن طولی نکشید که بنی عباس پس از تحکیم پایه های حکومت و نفوذ خود ، همان شیوه ستم و فشار بنی امیه را پیش گرفتند و حتی از آنان هم گوی سبقت را ربودند . امام صادق ( ع ) که همواره مبارزی نستوه و خستگی ناپذیر و انقلابیی بنیادی در میدان فکر و عمل بوده ، کاری که امام حسین ( ع ) به صورت قیام خونین انجام داد ، وی قیام خود را در لباس تدریس و تأسیس مکتب و انسان سازی انجام داد و جهادی راستین کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۶:۰۴
حسین تنگستانی

خرگوش بازیگوش (یک داستان کوتاه انگلیسی به همراه ترجمه)

Peter was eight and a half years old, and he went to a school near his house. He always went there and came home on foot, and he usually got back on time, but last Friday he came home from school late. His mother was in the kitchen, and she saw him and said to him, "Why are you late today, Peter

"My teacher was angry and sent me to the headmaster after our lessons," Peter answered

?""To the headmaster?" his mother said. "Why did she send you to him

"Because she asked a question in the class; Peter said, "and none of the children gave her the answer except me."

His mother was angry. "But why did the teacher send you to the headmaster then? Why didn"t she send all the other stupid children?" she asked Peter

."Because her question was, "Who put glue on my chair?" Peter said



پیتر هشت سال و نیمش بود و به یک مدرسه در نزدیکی خونشون می‌رفت. او همیشه پیاده به آن جا می‌رفت و بر می‌گشت، و همیشه به موقع برمی‌گشت، اما جمعه‌ی قبل از مدرسه دیر به خانه آمد. مادرش در آشپزخانه بود،‌ و وقتی او (پیتر) را دید ازش پرسید «پیتر، چرا امروز دیر آمدی»؟

پیتر گفت: معلم عصبانی بود و بعد از درس مرا به پیش مدیر فرستاد.

مادرش گفت: پیش مدیر؟ چرا تو را پیش او فرستاد؟

پیتر گفت: برای اینکه او در کلاس یک سوال پرسید و هیچکس به غیر از من به سوال او جواب نداد.

مادرش عصبانی بود و از پیتر پرسید: در آن صورت چرا تو را پیش مدیر فرستاد؟ چرا بقیه‌ی بچه‌های احمق رو نفرستاد؟

پیتر گفت: برای اینکه سوالش این بود «چه کسی روی صندلی من چسب گذاشته؟»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۶:۰۰
حسین تنگستانی