موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی و...آماده دریافت نظرات شما هستیم

موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی و...آماده دریافت نظرات شما هستیم

موعود

وبلاگ فرهنگی وعلمی وتاریخی ومذهبی با موضوعات جذاب

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

حماسه

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۴۶ ب.ظ

                                                                            ایران‌زمین در درازنای تاریخ کهن خویش، شاهد پارسایان و پارسیانی بوده که داستان پاک‌دامنی و راست‌کرداری‌شان در گذشت روزگاران زبانزد جهانیان شده است. داستان این ابرمردان اهورایی و پاک‌سرشت، سده‌ها و دوران‌های گذشته را پشت سرگذاشته و آوازه پرهیزگاری و پاکی‌شان به دوره ما رسیده است.

ماجرای زیر، گزیده‌ای است از داستان پاکدامنی و نیک‌کرداری کورش کبیر، بزرگ‌مرد آریایی که اوج قدرت نتوانست حتی ذره‌ای از اخلاق نیک و عفت او بکاهد؛ یعنی که لباس پیامبرانه‌ی ذوالقرنین برازنده اوست.

برای آشنایی با پاک‌دامنی کورش، شرح داستان ابرداتس (آبراداتاس) می‌تواند سودمند باشد. گزنفون درباره حضور ابرداتس در صحنه سیاسی – نظامی، داستانی پرکشش، حماسی، غم‌آلود و تراژدی‌گونه آورده است.


اَبَرداتِس یا آبراداتاس، صورت یونانی ابرداته (نامی آریایی و به‌معنی برتر داده یا برتر زاده) است، وی یکی از فرمانداران ماد و از سرداران به‌نام زمان کورش است. ابرداتس فرماندار آشور (بخشی از فرمانروایی مادها) بود. اوبه هنگام تصرف ماد و آشور به‌دست کورش، برای رساندن پیغام و دریافت کمک، نزد شاه آریایی نژاد بلخ رفته بود (هنوز آنجا به‌وسیله کورش گشوده نشده بود). همسر بسیار زیبا، خوش‌اندام و سروقامتش “پانته‌آ” (پانتیا) را نیروهای کورش اسیر کرده و به او هدیه می‌کنند.

آراسپ، از مردم ماد، که مسئول مراقبت از خیمه‌گاه اسیران و پانته‌آ بود، به کورش می‌گوید: آیا چهره زیبای زنی را که به من سپرده‌ای، دیده‌ای؟ کورش پاسخ داد: نه. آراسپ گفت: با آنکه وی چادری بر سر و رویش کشیده بود، اما زیبایی، رعنایی و طراوت بی‌مانندی از سرا پایش نمایان بود.

کورش در پاسخ گفت: من نه تنها حاضر نیستم به او دست بزنم، بلکه حتی از نگریستن به چهره ماهوش او نیز پرهیز می‌کنم. به تو هم سفارش می‌کنم که چشمان خود را بر زیبارویان مدوزی، چرا که باعث می‌شود وجود آدمی شعله‌ور شده و به‌ناگاه بنیان هستی را برکند.

کورش از پذیرفتن او سرباز می‌زند تا امور کشور داری، به سبب زیبایی و فتانی فوق العاده پانته‌آ، دچار وقفه نشود و اظهار امیدواری می‌کند که این زن برای او و هدفی که در پیش دارد سودمند افتد.

پس از مدتی، آراسپ که دلباخته پانته‌آ شده بود، به وی پیشنهاد دوستی داد، ولی آن زن پارسا که شوهر خود را از ته دل دوست می‌داشت آن‌را نپذیرفت. چندی بعد آراسپ که آتش خشمش از شیرزنی و پایمردی پانته‌آ شعله ور شده بود، او را تهدید کرد که به زور کام دل خواهد گرفت.

پانته‌آ، به‌ناچار، پرده از روی این راز برداشت، پیغامی به کورش فرستاد و از چشم ناپاک سردار او شکایت کرد.

کورش یکی از بزرگان دربار به نام آرتاباس را نزد آراسپ فرستاد، تا او را مؤاخذه کند که چرا، قصد بدی نسبت به زن پاکدامنی چون پانته‌آ را داشته است. آرتاباز با خشونت، آراسپ را نکوهش بسیار کرد که چرا نسبت به زنی که امانت دست اوست، از در بی‌حرمتی و ستمگری درآمده است؟

سپس کورش، آراسپ را احضار کرده و او را پند و اندرز داد. آراسپ که از کردار خویش پشیمان و از مجازات خود هراسناک بود، از سرور خود، تقاضای بخشش نمود.

کورش با این شرط او را بخشید که در ظاهر به‌خاطر ترس از مجازات از ایران فرار کند و به اردوی دشمن پناه ببرد تا دشمن به او اعتماد نماید؛ آنگاه رازهای آن‌ها را به آگاهی او برساند. آراسپ نیز در پاسخ گفت: شما با این‌کارتان، فطرت پاک مرا تقویت نمودی و نگذاشتی بدی بر نهاد من غلبه یابد و از راستی گمراه شوم.


پانته‌آ که شرف و حیثیت خود را در امان می‌بیند، به کورش پیام می‌دهد که به ابرداتس رخصت دهد تا به او بپیوندد. کورش به پانته‌آ اجازه می‌دهد تا پیکی نزد شوهرش بفرستد.

ابرداتس با دریافت پیام همسر، بی‌درنگ با دو هزار اسب‌سوار به اردوی کورش می‌تازد و پیش از دیدار با کورش، اجازه می‌خواهد تا با همسرش دیدار کند. با دیدن پانته‌آ، زن و شوهر وفادار، عاشقانه به آغوش یکدیگر افتادند.

در این هنگامه کورش خود را برای جنگ با کرزوس ( پادشاه ثروتمند لیدی که قصد لشکرکشی به ایران را داشت) آماده می‌کرد.

پانته‌آ از بزرگواری، پاکدامنی، نیک سرشتی و صفات پسندیده کورش با ابرداتس سخن گفت و از ‌خواست تا نیکویی کورش را با وفاداری به او پاسخ بدهد. ابرداتس با حضور در اردوی کورش نسبت به او ابراز وفاداری می‌کند. به کمک ابرداتس ۱۰۰ ارابه جنگی سنگین ساخته می‌شود (ارابه‌های زره‌دار با داس برنده که ۸ اسب آن‌را می‌کشیدند از نوآوری‌های جنگی آبراداتاس است). کورش فرماندهی رَسَدِ مرکزی ارابه ها را که مامور حمله به قلب دشمن است، به او می‌سپرد.


مراسم وداع ابرداتس از پانته‌آ، یک صحنه نمایشی بسیار زیبا، عاشقانه و غم‌انگیز است.

آبراداتاس با زرهپوش هشت اسبه خود، در حال پوشیدن زره بود که همسرش با چشمان اشک‌آلود؛ برای او بازوبند زرین، بالاپوش ارغوانی و کلاهخودی طلایی با منگوله‌ای از پر عقاب آورد. با پوشیدن آنها، از اندام برازنده و بلند آبراداتاس؛ آثار دلاوری، بزرگی و نجابت می‌درخشد.

پانته‌آ خطاب به همسرش می‌گوید: من تو را از جان خود بیشتر دوست دارم، من به عشق پرشور خودم و عشق پاک تو سوگند یاد می‌کنم که همانند تو برای زندگی شرافتمندانه آفریده شدم و هزاران بار آرزومندم که پس از تو زنده نمانم. کورش نسبت به ما حق بزرگی دارد. من در دست او اسیر بودم، اما او نه تنها رفتاری شایسته با من داشت، بلکه حتی نیت کوچکترین اهانتی نیز به ذهنش نگذشت و مرا برای تو پاک نگاه داشت. سپس پانته‌آ از ابرداتس می‌خواهد تا در میدان نبرد بهترین یار و یاور کورش باشد، زیرا کورش شایستگی آن را دارد که آنها، تا جان در بدن دارند، در راه سپاسگزاری از او بکوشند.

آبراداتس که کاملا دگرگون شده بود دست بر سر همسر نازنینش نهاد و چشمان پراشک را بر آسمان درخشان دوخت و چنین نیایش کرد:

ای خدای بزرگ، مرا یاری کن که همسری لایق برای پانته‌آی عزیزم و یاوری شایسته برای کورش بزرگ و جوانمرد باشم. سپس سوار بر ارابه جنگی شد که پانته‌آ با چشمان اشکبار آن‌را غرق بوسه می‌ساخت.


به فرمان کورش حمله به سپاه کرزوس با تاخت ابرداتس آغاز می‌شود. در نبرد بزرگی که روی می‌دهد کورش به پیروزی می‌رسد و هنگامی که سراغ ابرداتس را می‌گیرد، خبر می‌شود که او جانش را در نبردی جانانه باخته است.

ابرداتس در رویارویی با هنگ مصریان (که به‌عنوان نیروی کمکی از سوی فرعون مصر فرستاده شده بودند)، در حالی که تمام لشکریانش – به جز همراهانش – پشت به دشمن کرده بودند، کشته شده بود (۵۴۷ یا ۵۴۶ پیش از میلاد).

کورش دستور می‌دهد تا با فاخرترین و باشکوه ترین تزیین ممکن، کالبد مردی را که شجاعانه جان باخته بود، بپوشانند؛ و گاو و گوسفند فراوانی برای قربانی در جایگاه حاضر کنند. آنگاه خود به سوی جسد عطرآلود ابرداتس شهید می‌شتابد . پانته‌آ با دریافت خبر مرگ شوی، خود را به او رسانیده بود. او سرگرم خاک‌سپاری ابرداتس بود که کورش سر می‌رسد؛ کورش با دیدن پانته‌آ اشک می‌ریزد و ابرداتس را می‌ستاید و اجازه می‌خواهد، تا شخصاً جنازه او را بپوشاند. سپس به پانته‌آ می‌گوید: که پرهیزگاری و بزرگ منشی تو مایه افتخار شما و سبب عزت من خواهد بود. آنگاه با پانتیا خداحافظی می‌کند و از او می‌خواهد تا به هر جایی که دوست دارد برود. پس از رفتن کورش، پانته‌آ به ضرب دشنه خود را می‌کشد. کورش با شنیدن خبر مرگ پانته آ فرمان می‌دهد تا برای این زن و شوهر تشیع جنازه بسیار باشکوهی ترتیب بدهند و برایشان آرامگاه رفیعی بسازند.


گزنفون می‌افزاید که شنیده است که این ساختمان هنوز برپاست و به خط آشوری بر ستونی نام آن دو وفادار فداکار را کنده‌اند و بر ستونی کوچک‌تر نوشته اند: “علمداران”. فیلوستراتس از یک پرده نقاشی که مرگ پانته‌آ را نشان می دهد گزارش کرده است.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی